آرین آرین ، تا این لحظه: 13 سال و 10 روز سن داره

بنده ی سفارشی

ليلة الرغائب

به نام خداي عزيز ومهربونم آرين نازم سلام امشب شب آرزو هاست وميگن همه ي دعا ها مستجاب(انشالله) واسه همين ميخوام دعا كنم..... خداي مهربونم چهار سال پيش كه بهم افتخار دادي مهمون خونه ت باشم بهم گفتن وقتي چشمم به خونه ي قشنگت روشن شد سه تا خواستم رد خور نداره....تمام يه هفته اي كه تو مدينه بودم به اين فكر ميكردم مه ازت چي بخوامو دست آخر به اين نتيجه رسيدم كه هيچي جز خودت ارزش خواستن از تو رو نداره....وقتي به خونهت رسيدم نميدونم چي خواستم و چي گفتم فقط يادمه مثل ابر بهار گريه ميكردمو ميگفتم فقط خودت.....اون موقع ميگفتم آگاهي ....تا آخرش هر چه قدر كه هست....حال ميدونم كه دريا تو يه كاسه جا نميشه....حالا ميگم آگاهيو تسليم.... جالا ميگم نجات.....ميگ...
30 خرداد 1392

اردیبهشت ماه پر تولد

بنام خدا آرین خوشگلم دوباره سلام باورم نمیشه که بالاخره فرصت کردم بشینم وبتو آپ کنم.راستش کلی اتفاق نگفته دارم.تولد خاله سحر-تولد آتیلا جون -تولدخود نازت-تولد عمو محمد-تولد عمه بتول-تولدبابا که تو راهه به اضافه ی اولین روز مهد و داستان علاقه ی شما به اسبو....... فکر کنم گزارش تصویری از همش بهتره آرین جونم این هاپو از همون اول واست خیلی جذابه یه موقع هایی ازش میترسیدی حالا هر وقت میریم خونه مامانی اولین کاری که میکنی میری سراغ هاپو! تولد خاله سحر بابا توپوله داره عوض نبودنشو تو تولد در میاره یا بهتره بگم در آورده! اینا هم خود خوشتیپت که تو انتخاب کلاه دچار سر در گمی شدی! ماشین سواری با...
26 ارديبهشت 1392

19 اردیبهشت تاریخ عطف زندگی من

بنام خدای عزیزو مهربونم آرین عزیزتر از جونم سلام از وقتی باور کردم غیر از پدر و مادر وخواهرام یه روزی کسایی وارد زندگیم میشن که اونارو هم اینقدر زیاد دوست خواهم داشت اونارو مثل یه هدیه از خدا دعا کردم که از نگاه خدا باشن یادت باشه که خدا همیشه بهتر از سفارشتو برات میفرسته بنظرم همسر و فرزند هر کس هدیه های خداوندن خدا هر دوی شما رو تو یه روز بهم داد 19 اردیبهشت87 برای اولین بار چشمام به دیدن روی ماه بابات روشن شد و دقیقا"سه سال بعد 19 اردیبهشت 90 چشمم برای اولین بار روی ماه تو رو دید این روز قشنگترین روز زندگی منه که بخاطرش خدا رو هزاران مرتبه شاکرم عزیز دلم دومین سالگرد فرودت به زمین مبارک بخاطر همه ی لحظه های شیرینی که به زن...
26 ارديبهشت 1392

خاله شیما جون مرسی

به نام خدا آرین عزیزم سلام این عکسایی که الان برات میذارمو همه رو خاله شیمای گلت زحمتشو کشیده mailکرده واسم منم برات upکردمشون. خاله جون دست گلت درد نکنه این وی یو هم که کلا عاشقشم.... ...
25 ارديبهشت 1392

پازل

به نام خدای بخشنده و مهربون آرین عزیزم سلام "فرض کن یه پازل 1000 تکه یا اصلا 5000 تکه برام خریدی و من اونو میچینمو میچینم تا اینکه می رسم به قطعه ی آخر ولی هرچی می گردم پیداش نمیکنم . ارزش اون یه تکه با همه ی اون 4999 تکه برابره.تو اون تکه گمشده ی پازل منی!" اینا جزو دیالوگای یه فیلمی بود که اخیرا دیدم .پسره با این حرفا سعی میکرد دل نامزدش بدست بیاره.حرفای قشنگین.واقعیت زندگی ماست. زندگی هر کدوم از ما یه پازله که هر کسی به نسبت آگاهی وجهلش تکه های بیشتر یا کمتری داره.هر کسی که تو زندگی میشناسیمش یا هر صفتی که بدست میاریم یاحادثه ای که اتفاق میافته یه تکه از این پازله بعضی وقتا یه تکه باعث میشه چند تا تکهی دیگه رو خیلی سریع پیدا کنی ...
4 ارديبهشت 1392

و اما سفر

بنام خدا نفسم دو باره سلام بعد از به دنیا اومدن تو هر کاری کردیم جرات نکردیم سفر راه دور بریم بیشتر از هر چیزی نگران سلامتی تو بودیم. تا اینکه قرار شد بابات خودش تنهایی یه سفر دو سه روزه ای بره ئ تجدید قوا کنه که هر کاری کرد دلش نیومد و گفت توکل بخدا همه با هم میریم این شد که 4 فروردین امسال ما و خاله شیما اینا یه یه فته ای رفتیم آنتالیا که خدا رو شکر به همه مون خیلی خوش گذشت.چیزی که بیشتر از همه برام لذت بخش بود این بود که میتونستم موقع صحبت کردن با هر کسی تا بنا گوش بخندمو لبخند بزنم و هیچ کسی هم فکر نمیکرد که حتما ریگی به کفشمه.همه صمیمیو مهربونو موئدب اونقدر که بجای اینکه اونجا احساس غربت کنم بعد برگشتن احساس غریبی داشتم.از همه ب...
27 فروردين 1392

آرین جون در آستانه دو سالگی

به نام خدا آرین خوشگلم سلام داشتم با خودم فکر میکردم چه جوری میتونم اون احساسی که موقع بوسیدنو بغل کردنو لمس کردنو بو کردنو نگاه کردن به تو بهم دست میده رو توصیف کنم اون حس شیرین خوشبختیو شکرو اون لرزش گرمو تو دلم اون احساس آرامشو...نوچ...نشد نتونستم...فقط همین قدر می دونم که این احساسو با هیچی تو دنیا عوض نمیکنم...تمیتونی بفهمی چقققققققققققققققققققققققققققققققققققققدر دوست دارم این روزا که زبانو ورزشو بیخیال شدم از صبح تا شب با هم تنهاییم بیرون میریم بازی میکنیم حموم میریم خلاصه کلی با هم حال میکنیم نمیتونم بگم از اینکه خونه نشین شدم خوشحالم ولی از این که با توام خوشحالم همدیگه رو خیلی خوب درک میکنیم باهم خوب کنار میایم ومن از هر ثان...
27 فروردين 1392

خرم آن نغمه که مردم بسپارند بیاد......

به نام خدا آرینم برگ گلم سلام امروز داشتم با خودم فکر میکردم که تو کی از این وبلاگ با خبر میشی؟!اصلا چقدر برات جالبه که بخوای بخونیش؟داشتم با خودم فکر می کردم که اگه مامانم یه همچین وبلاگی داشت و اونوقت همه چی رو ریز به ریز توش ثبت می کرد اون وقت چه جوری بهش می گفتم "شما واسه من چیکار کردی؟"...اگه بخوام یه چیزی بنویسم که واقعا به دردت بخوره چی باید بگم واقعا"؟ راستش همیشه فکر میکنم علامه دهرمو از همه بیشتر میفهمم ولی وقتی تو یه آن ازم بپرسن "الان بزرگترین آرزوت چیه؟"یا"یه دعا بکن"یا"هدفت تو زندگی چیه؟"میگم باید فکر کنم .این یعنی چی؟.... زندگی تو همین اتفاقای ساده وروتین زندگی یه حرفایی داره که معمولا ما متوجه نمیشیم یا می...
21 فروردين 1392

سال 1392 مبارک

به نام خدا آرین جونم سلام خدا رو شکر که بالاخره یه فرصتی دست داد تا به وبلاگت سر بزنم به همین زودی سال 91 رو هم پشت سر گذاشتیم و فردا عیده.خدا رو شکر.انشالله سال جدید مثل امسال سال خوبی باشه.خدا این جمع سه نفره ی ما رو حفظ کنه و همیشه به اندازه همین الان عاشق وصمیمی و خوشبخت باشیم.دعا میکنم خدا طعم این آرامشو به هر خانواده ای بچشونه. این روزای اخیر حسابی شلوغ گذشت.امتحان و خونه تکونیو مهمونیو خریدو کادو...... و تو جگر گوشم دوماه مونده به تولد قشنگت هر روز از روز قبل شیرین ترو خواستنی تر هستی همین چند روز پیش بنا به اصرار مامانا وباباها و اینا....برای اولین بار بردیمت آرایشگاه تا فرفری های موهاتو کوتاه کنیم بماند که اونجا چه قشقرق...
18 فروردين 1392

دیگه چه خبر؟

بنام خدای مهربون آرینم عزیزم سلام خوب خدا رو شکر بالاخره یه فرصتی پیدا شد تا دوباره بیام سراغت اووووه چه خبرا....از کی برات ننوشتم؟چارشنبه سوری داشتیم...عید داشتیم....سفر داشتیم ...سیزده بدر داشتیم...اوووه خدارو شکر خیلی بهمون خوش گذشت.فقط یه چیزی هست که یادم میافته دلم یه کم میگیره ...درست سال پیش همین موقع ها تصمیم گرفتم با توکل به خدا وکمک مامانم واسه نگه داشتن تو کورس زبانمو شروع کنم و حالا درست بعد یه سال باید رهاش کنم اخه مامانازی به خاطر دیسک گردنش دیگه نمیتونه ازت مراقبت کنه اما عوضش بابت قول داده کاری کنه که این مدت زیاد طولانی نشه خوب بریم سر اصل مطلب خاطرات شما پسر گلم... عزیزم چارشنبه سوری امسال خونه عمه پریسا بودیم...
18 فروردين 1392