و اما سفر
بنام خدا
نفسم دو باره سلام
بعد از به دنیا اومدن تو هر کاری کردیم جرات نکردیم سفر راه دور بریم بیشتر از هر چیزی نگران سلامتی تو بودیم. تا اینکه قرار شد بابات خودش تنهایی یه سفر دو سه روزه ای بره ئ تجدید قوا کنه که هر کاری کرد دلش نیومد و گفت توکل بخدا همه با هم میریم این شد که 4 فروردین امسال ما و خاله شیما اینا یه یه فته ای رفتیم آنتالیا که خدا رو شکر به همه مون خیلی خوش گذشت.چیزی که بیشتر از همه برام لذت بخش بود این بود که میتونستم موقع صحبت کردن با هر کسی تا بنا گوش بخندمو لبخند بزنم و هیچ کسی هم فکر نمیکرد که حتما ریگی به کفشمه.همه صمیمیو مهربونو موئدب اونقدر که بجای اینکه اونجا احساس غربت کنم بعد برگشتن احساس غریبی داشتم.از همه بدتر هم این که میدیدم چقققققققققققققققققققققققققدر پولمون بی ارزش شده و یه کیفی که روش یه قیمت سه رقمی نوشته به پول ما میشه 4000000تومن
واینکه دلم به حال تو وبچه های همسن و سال تو سوخت که مگه یه پارک ساده وامن که تو هتل بود چه قدر خرج داره که ما یکی شو تو شهرمون نداریم و حسرت یه گردشورفتن به شهوبازی با خانواده باید به دلمون بمونه
بقیشم که خاطرهی روزای خوشو عکساس که تو ادامه مطلب واست گذاشتم...
فرودگاه آنتالیا ساعت سه صبح به وقت محلی.آتیلا خوابه اما تو بیداری
گردش دوروبر هتل تا وقتی اتاقامونو بدن
شما هم که عاشق آب.....
ساحل خیلی نزدیک بود.اولین باری بود که شنای ساحلو لمس میکردیو برات خیلی جالب بود .کلی خوشحال بودی رو شنا مپریدیو مگفتی گینی گینی که یعنی قلقلکت میاد
تو این عکسم شما خوابی تو کالسکه.یه سفر دریایی با حال....
کلی کیف میکردی هرروز تو استخر
با وجود کلاه و کرم ضد آفتاب بازم آفتاب سوخته شدی
انم همون پارکی که میگفتم...
اینم اجه س که اونجا باهم دوست بودین
قربون اون زبون کوچولوت بشم
اینم عمره که عرب بود و هیچی از زبونش نمیفهمیدم
بازم فرودگاه آنتالیا این بار موقع برگشتن