آرین آرین ، تا این لحظه: 13 سال و 10 روز سن داره

بنده ی سفارشی

و اما سفر

1392/1/27 17:31
نویسنده : شادی
1,267 بازدید
اشتراک گذاری

بنام خدا

نفسم دو باره سلام

بعد از به دنیا اومدن تو هر کاری کردیم جرات نکردیم سفر راه دور بریم بیشتر از هر چیزی نگران سلامتی تو بودیم. تا اینکه قرار شد بابات خودش تنهایی یه سفر دو سه روزه ای بره ئ تجدید قوا کنه که هر کاری کرد دلش نیومد و گفت توکل بخدا همه با هم میریم این شد که 4 فروردین امسال ما و خاله شیما اینا یه یه فته ای رفتیم آنتالیا که خدا رو شکر به همه مون خیلی خوش گذشت.چیزی که بیشتر از همه برام لذت بخش بود این بود که میتونستم موقع صحبت کردن با هر کسی تا بنا گوش بخندمو لبخند بزنم و هیچ کسی هم فکر نمیکرد که حتما ریگی به کفشمه.همه صمیمیو مهربونو موئدب اونقدر که بجای اینکه اونجا احساس غربت کنم بعد برگشتن احساس غریبی داشتم.از همه بدتر هم این که میدیدم چقققققققققققققققققققققققققدر پولمون بی ارزش شده و یه کیفی که روش یه قیمت سه رقمی نوشته به پول ما میشه 4000000تومنتعجب

واینکه دلم به حال تو وبچه های همسن و سال تو سوخت که مگه یه پارک ساده وامن که تو هتل بود چه قدر خرج داره که ما یکی شو تو شهرمون نداریم و حسرت یه گردشورفتن به شهوبازی با خانواده باید به دلمون بمونهافسوس

بقیشم که خاطرهی روزای خوشو عکساس که تو ادامه مطلب واست گذاشتم...

 

فرودگاه آنتالیا ساعت سه صبح به وقت محلی.آتیلا خوابه اما تو بیداریمشغول تلفن

گردش دوروبر هتل تا وقتی اتاقامونو بدنآخ

شما هم که عاشق آب.....خوشمزه

ساحل خیلی نزدیک بود.اولین باری بود که شنای ساحلو لمس میکردیو برات خیلی جالب بود .کلی خوشحال بودی رو شنا مپریدیو مگفتی گینی گینی که یعنی قلقلکت میاد

تو این عکسم شما خوابی تو کالسکه.یه سفر دریایی با حال....ابرو

کلی کیف میکردی هرروز تو استخراز خود راضی

با وجود کلاه و کرم ضد آفتاب بازم آفتاب سوخته شدینگران

انم همون پارکی که میگفتم...

اینم اجه س که اونجا باهم دوست بودین

قربون اون زبون کوچولوت بشمقلب

اینم عمره که عرب بود و هیچی از زبونش نمیفهمیدمیول

بازم فرودگاه آنتالیا این بار موقع برگشتن

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

آتيلا جون و مامان شيما(خاله جوني و پسر خاله)
18 فروردین 92 18:15
شادي جون خيلي قشنگ نوشتي و توضيح دادي عكسها هم خيلي خوشمل شدن... قربون تك تك عكسهاي ماهش ميشم... گيني گيني... خيلي خوش گذشت... ايشاا... واسه سفر هاي بعدي با اين وروجك ها كه ايشاا... تا اون موقع پسرت واسه خودش مردي ميشه و جاي شلوغي هاشو ميده ب فسقليه ما كه وااااااااااااي... دوستون دارم خيييييييييليييييييييي... خيليييييييبييييييييي... خيييييييييييييييييلي... زيييييييييييييييياد... بوووووووووووووووووووووووووووووووووس...
خاله شيما و پسر خاله آتيلا
20 فروردین 92 23:49
هميشه باشيد...


مرسی خواهر خوشگلم
خاله کمیل و کیان
11 مهر 92 0:02
چه مامان خوشگلی