آرین آرین ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

بنده ی سفارشی

از مشهد به کیش

1393/3/27 19:55
نویسنده : شادی
1,078 بازدید
اشتراک گذاری

بنام خدا

آرین عزیزم سلام

گفتم که بدون برنامه ریزی قبلی قرار شد بریم کیش .حالا می خوام پستشو برات بذارم...

قرار بود که 11هم برگردیم ولی پرواز کیش واسه10م پیدا کردیمو خیلی غصه خوردیم که مجبور بودیم مشهدو یه روز زود تر ترک کنیم...ناهارو مشهد خوردیمو راهی فرود گاه شدیم...

هواپیما خیلی بزرگ بود وتقریبا نصف بیشترش خالی بود برای همین از مهماندار اجازه گرفتم و منو تو رفتیم عقب هواپیما تو راحت دراز کشیدی و تا کیش خوابیدی...

وقتی رسیدیم تو از خواب بیدار شدیو خیلی سر حال بودی اما هوا خیلی گرم بودو لباسای ما اصلا مناسب نبود تصمیم گرفتیم اول هتلو حل وفصلش کنیمو بعد بریم یه کم خرید کنیم...به لطف یکی از دوستای خاله سمیرا که مثل خودش دندانپزشک بود و کیشوند...دو تا اتاق خوب تو هتل شایان واسمون پیدا کرد...دستش درد نکنه دختر خیلی گلی بود...هتل هم خیلی خوب بود و تصمیم گرفتیم انشالله دفعات بعدی هم اگه خدا خواست بیاییم اینجا...

گفتم که قرار شد بریم لباس مناسب بگیریم...منو تو یه کم زودتر زدیم بیرون...الهی قربرنت برم ژستای خوشگل می گرفتی می گفتی مامان عکس بگیر...محبتبوس

این ماشینا که حتما باید سوار شیم....شاکی

بعدش دیگه برنامه مون این جوری بود که صبحا می رفتیم ساحل تفریحات آبی...بعد از ظهر پاساژ...شبا هم می رفتیم رستوران با موسیقی زنده...

این لو کیشنا هم از عید مونده بودن...

اینم یه طلوع خلیج زیبای همیشه فارس....

روز آخرم یه سری زدیم پدبده که چون هوا خییییییلی گرم بود ما اصلا از ماشین پیاده نشدیم غمگین

اما تازه عروس و دامادمون چرا....زیبا

وقتی قرار بود برگردیم تو زودتر خوابیدی یک ساعتم که تاخیر داشتیم و خابتو کردی واسه همین از فرودگاه یه پازل برات خریدم که الحمدالله طول پرواز قشنگ مشغولت کرد مهماندار تعجب کردی بود وقتی میدید اونقدر خوب پازل میسازی..تعجب

نزدیک فرود که بودیم نشسته بودی بغل من بیرونو نگاه می کردیم .وقتی هواپیما به چپ و راست خم میشد تا مسیرشو تنظیم کنه میگفتی مامان من می تسم(ترسم)هفی فون(هواپیما)اوفتادی زمین(داره میوفته زمین)منم کلی خندم می گرفت...قه قهه

 

خلاصه اینکه شب ساعت 8/30 رسیدیم تهران و بخاطر تعطیلات هیچ پروازی به تبریز و ارومیه پیدا نکردیمو با هزار زحمت تونستیم با اتوبوس برگردیم که توام کلا تو بغل من بودی وحسابی پدر مون رد اومدخسته

اما بی انصافیه اگه اینجا از بابای مهربونت تشکر نکنم که هم تو طول سفر خیلی  تو مراقبت از تو بهم کمک کرد هم اینکه همش حواسش به این بود که بما خوش بگذره و خودشو از یاد برده بود...علی عزیزم ممنون...محبتبوس

خدایا مهربونم بخاطر همه نعمتای قشنگت شکرمحبت

 

پسندها (4)

نظرات (4)

مامان آروین
5 تیر 93 14:13
ایشالله تا باشه سفر باشه خوبی و خوشی و سلامتی ببوسشید گل پسر نازتونو خوشحال میشم اگه با هم تبادل لینک داشته باشیم منتظر نظرتون هستیممرسي عزيزم ممنون بله كه دلمون مي خواد با يه همچين وبلاگ پر بازديدي تبادل لينك كنيم
♥مرجان مامان آران و باران♥
8 تیر 93 12:08
سلام عزیز دلمممممم خوبیی ببخشید که دیر اومدم دوست گلمم همیشه به گردش و شادی خوشگل خانومممممممم ایشالا همیشه خوش باشیددد ارین خوشگل جیگرم ببوسسسسسسسسسسس
شادی
پاسخ
مرسي دوست ماه من
نــگاری
25 تیر 93 18:52
همیشه به سفر و خوشی مامانی عکس هاتونم خیلی خیلی خوجل شده
شادی
پاسخ
مرسي عزيزم
فرزانه مامان آرین مهر
2 مرداد 93 12:05
سلام شادی جان خوبید آقا آرین عزیز خوبه میبوسمش ایشالله همیشه به سفر وگردش معلومه که خیلی هم خوش گذشته خدا روشکر دست همسر مهربونتون هم درد نکنه وایشالله دوستشون که بانی این سفر خوب شما شدند در کنار همسرشون خوشبخت بشند
شادی
پاسخ
سلام فرزانه جون خيلي محبت كردي كه بهمون سر زدي ببخش كه اينقد دير جواب دادم اخه جراحي شدم ولي حالا خوبم ارين مهر عسل و خوشگلمو ببوس