از مشهد به کیش
بنام خدا
آرین عزیزم سلام
گفتم که بدون برنامه ریزی قبلی قرار شد بریم کیش .حالا می خوام پستشو برات بذارم...
قرار بود که 11هم برگردیم ولی پرواز کیش واسه10م پیدا کردیمو خیلی غصه خوردیم که مجبور بودیم مشهدو یه روز زود تر ترک کنیم...ناهارو مشهد خوردیمو راهی فرود گاه شدیم...
هواپیما خیلی بزرگ بود وتقریبا نصف بیشترش خالی بود برای همین از مهماندار اجازه گرفتم و منو تو رفتیم عقب هواپیما تو راحت دراز کشیدی و تا کیش خوابیدی...
وقتی رسیدیم تو از خواب بیدار شدیو خیلی سر حال بودی اما هوا خیلی گرم بودو لباسای ما اصلا مناسب نبود تصمیم گرفتیم اول هتلو حل وفصلش کنیمو بعد بریم یه کم خرید کنیم...به لطف یکی از دوستای خاله سمیرا که مثل خودش دندانپزشک بود و کیشوند...دو تا اتاق خوب تو هتل شایان واسمون پیدا کرد...دستش درد نکنه دختر خیلی گلی بود...هتل هم خیلی خوب بود و تصمیم گرفتیم انشالله دفعات بعدی هم اگه خدا خواست بیاییم اینجا...
گفتم که قرار شد بریم لباس مناسب بگیریم...منو تو یه کم زودتر زدیم بیرون...الهی قربرنت برم ژستای خوشگل می گرفتی می گفتی مامان عکس بگیر...
این ماشینا که حتما باید سوار شیم....
بعدش دیگه برنامه مون این جوری بود که صبحا می رفتیم ساحل تفریحات آبی...بعد از ظهر پاساژ...شبا هم می رفتیم رستوران با موسیقی زنده...
این لو کیشنا هم از عید مونده بودن...
اینم یه طلوع خلیج زیبای همیشه فارس....
روز آخرم یه سری زدیم پدبده که چون هوا خییییییلی گرم بود ما اصلا از ماشین پیاده نشدیم
اما تازه عروس و دامادمون چرا....
وقتی قرار بود برگردیم تو زودتر خوابیدی یک ساعتم که تاخیر داشتیم و خابتو کردی واسه همین از فرودگاه یه پازل برات خریدم که الحمدالله طول پرواز قشنگ مشغولت کرد مهماندار تعجب کردی بود وقتی میدید اونقدر خوب پازل میسازی..
نزدیک فرود که بودیم نشسته بودی بغل من بیرونو نگاه می کردیم .وقتی هواپیما به چپ و راست خم میشد تا مسیرشو تنظیم کنه میگفتی مامان من می تسم(ترسم)هفی فون(هواپیما)اوفتادی زمین(داره میوفته زمین)منم کلی خندم می گرفت...
خلاصه اینکه شب ساعت 8/30 رسیدیم تهران و بخاطر تعطیلات هیچ پروازی به تبریز و ارومیه پیدا نکردیمو با هزار زحمت تونستیم با اتوبوس برگردیم که توام کلا تو بغل من بودی وحسابی پدر مون رد اومد
اما بی انصافیه اگه اینجا از بابای مهربونت تشکر نکنم که هم تو طول سفر خیلی تو مراقبت از تو بهم کمک کرد هم اینکه همش حواسش به این بود که بما خوش بگذره و خودشو از یاد برده بود...علی عزیزم ممنون...
خدایا مهربونم بخاطر همه نعمتای قشنگت شکر