آرین آرین ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

بنده ی سفارشی

از مشهد به کیش

بنام خدا آرین عزیزم سلام گفتم که بدون برنامه ریزی قبلی قرار شد بریم کیش .حالا می خوام پستشو برات بذارم... قرار بود که 11هم برگردیم ولی پرواز کیش واسه10م پیدا ک ردیمو خیلی غصه خوردیم که مجبور بودیم مشهدو یه روز زود تر ترک کنیم...ناهارو مشهد خوردیمو راهی فرود گاه شدیم... هواپیما خیلی بزرگ بود وتقریبا نصف بیشترش خالی بود برای همین از مهماندار اجازه گرفتم و منو تو رفتیم عقب هواپیما تو راحت دراز کشیدی و تا کیش خوابیدی... وقتی رسیدیم تو از خواب بیدار شدیو خیلی سر حال بودی اما هوا خیلی گرم بودو لباسای ما اصلا مناسب نبود تصمیم گرفتیم اول هتلو حل وفصلش کنیمو بعد بریم یه کم خرید کنیم...به ...
27 خرداد 1393

زائر امام رضا(ع)

بسم الله الرحمن الرحیم آرین عزیز دلم سلام پسر نازم دوسالی بود که من دلم خیلی هوای زیارت امام رضا(ع) رو کرده بود ولی یه جورایی اصلا" قسمت نمی شد تا اینکه عمو بهرنگ دوست صمیمی بابا که عین برادر برای بابا می مونه با یه دختر فرشته یعنی خاله سمیرا با هم عقد کردن. وقتی شنیدم که تصمیم دارن فردای عقدشون برن پابوس امام رضا(ع) از عمو بهرنگ خواستم با بابا صحبت کنه و راضیش کنه ما هم باهاشون بریم .اونا هم خیلی استقبال کردنو گفتن این جوری به اونا هم بیشتر خوش می گذره... خلاصه اینطور شد که بعد از دو سال درست تو روز تولدم یعنی 7 خرداد با پرواز 8 صبح رفتیم مشهد... ...
25 خرداد 1393

نبس(نفس:-))))))))

بنام خدا آرین مهربون من سلام.... آرین ...تو چیه مامانی؟......نبس(نفس) این سوالیه که هر روز دهها بار ازت می پرسم و تو جواب میدی ....نبس وهر بار من از شنیدن این جواب به اندازه ی اولین بار ذوق می کنم و همه ی وجودم پر میشه از یه حس شیرین ....که.....خدایای بزرگم شکرت خدایا شکرت که این بنده ی سفارشی رو بما بخشیدی تا هر روز با دیدن صورت ماه و شنیدن صدای شیرینش تمام قلبمون از عشق و لذت لبریز شه... آرین نازم از وقتی سه ساله شدی یه جوری عاقلتر شدی طوری که با کارات منو غافلگیر میکنی.مثلا برات پازلای 16 تکه خریدم که خیلی خوب و عالی درست میکنی...بعد دوباره بهم میریزی از نو....مدتها باهاشون سرگ...
28 ارديبهشت 1393

یاعلی

بنام خدا الان که دارم این متنو می نویسم چنان  بارون زیبایی در حال باریدنه که حیفم میاد دعا نکنم خدایا به حق این لحظه ها که بارون رحمتت در حال باریدنه و به حق این روز عزیز که میلاد مولود کعبه س   این دعا رو در حق پدرم-پدر همسرم-همسرم-پدر بزرگم وتمام پدر ها مستجاب کن خدایا اگر پدرم گناه داشت اورا ببخش.... اگر او را غمگین دیدی قلب او را شاد کن.... اگر خوشحال دیدی خوشحالیش را تمام نکن.... اگر او مریض است او را شفا ده.... اگر او را مدیون دیدی دین او را پرداخت کن.... اگر او را در خطر دیدی به او رحم کن واورا به بهشت خویش وارد بگردان.... آمین بابای نازنی...
23 ارديبهشت 1393

بند دلم تولدت مبارک

بنام خدا آرین عزیزم...بند دلم....گل پسرم....تولدت مبارک ....عمرت پر برکت 19 اردیبهشت قشنگترین ماه از قشنگترین فصل خداوند سالروز تولد توست...تو...فرشته پاک وناز خدای مهربونم سه سال پیش پا تو دنیای من و بابا گذاشتی واز ما یه مای دیگه ساختی...رو ما اسم پدر و مادر گذاشتی...به وجود ما ارزش وقداست دادی....چون خودت مقدس بودی وهستی...این پاکی و قداست اولین هدیه ی خداست....وتو هنوز اونو داری...هنوز گوشات میشنوفه....چشمات میبینه...هنوز زبونت پاکه....آرینم تو الان همه ی اون چیزایی رو که من ندارم داری...آرزو ی من برای تو در روز تولدت اینه که گذر سالها اگر بچگیت رو ازت می گیرن پاکییت رو ازت نگیرن...تا همیشه بنده سفارشی ب...
23 ارديبهشت 1393

آنتالیا93

بنام خدا آرین عزیزم سلام بالاخره ای مامان تنبل شما تصمیم گرفت بعد تز دوماه پست سفر نوروزو بذاره...واقعا که ... تنبلی ام حدی داره.... بذار اول بریم سراغ عکس قشنگا...   راستش آرین جون تعداد عکسا خیلی زیاده از طرفی باید انتخاب می کردم وبعد اصلاح می کردمو تازه کوچیک می کردم واسه وب...حالا سخت ترین بخشش مونده که باید لودکنم این دوتا عکس واسه موقع رفتنه...ساعت 5 صبح بود شماها هنوز بیدار بودین.. خوبیش این بود که تو هواپیما خوابیدی واذیتی نداشتی... اینم بابای بیهوش طل...
17 ارديبهشت 1393

شیرینی عید

به نام خدای مهربان ارین عزیز دلم سلام ...عید قشنگت مبارک باشه عزیز دل مامان و بابا...راستش فکر می کردم سه ساله که بشی خیلی بزرگ میشی ولی حالا که دو ماه مونده به سه سالگیت هنوزم همون فندق کوچولوی مامانی و حالا دیگه مطمین نیستم که تو چشمم بزرگ میشی یا نه آرین شیرینم لحظه ی تحویل سال هر قدر تلاش کردم نتونستم بیدار نگه ت دارم و خوابت برد.... ولی در کل امسال خیلی حواست به اتفاقای دورو برت بود و می فهمیدی که یه موقعیت خاصه...خصوصا چهارشنبه سوری ...عاشق صدای ترقه وآتیش بودی...بابا  هم از ذوق تو کلی ترقه و وسایل نور افشانی گرفته بود و حسابی کیف کردیم... البته خونه ی ماما نازی اینا بودیم وآتیلا و خاله شیم...
4 فروردين 1393