آرین آرین ، تا این لحظه: 12 سال و 11 ماه و 28 روز سن داره

بنده ی سفارشی

زائر امام رضا(ع)

1393/3/25 17:36
نویسنده : شادی
2,156 بازدید
اشتراک گذاری

بسم الله الرحمن الرحیم

آرین عزیز دلم سلام

پسر نازم دوسالی بود که من دلم خیلی هوای زیارت امام رضا(ع) رو کرده بود ولی یه جورایی اصلا" قسمت نمی شد تا اینکه عمو بهرنگ دوست صمیمی بابا که عین برادر برای بابا می مونه با یه دختر فرشته یعنی خاله سمیرا با هم عقد کردن. وقتی شنیدم که تصمیم دارن فردای عقدشون برن پابوس امام رضا(ع) از عمو بهرنگ خواستم با بابا صحبت کنه و راضیش کنه ما هم باهاشون بریم .اونا هم خیلی استقبال کردنو گفتن این جوری به اونا هم بیشتر خوش می گذره...

خلاصه اینطور شد که بعد از دو سال درست تو روز تولدم یعنی 7 خرداد با پرواز 8 صبح رفتیم مشهد...

همین که رسیدیم هتل اتاقارو گرفتیم و وضو گرفتیمو یه راست رفتیم حرم تا واسه جماعت ظهر برسیم ...قربونش برم الهی که واقعا" حرمش یه قطعه از بهشته...آخ که چقد گریه هامو دوست داشتم...اشک چشمامو می بوسیدمو می مالیدم  به صورتم...

تو اون هوای گرمم دست از پتوت بر نمی داشتیدلخوربه امام رضا(ع) قربونش برم می گفتی محمد رضاآراموقتی همه موقع ورود درارو لمس می کردن و می بوسیدن می گفتی منم می خوام در محمد رضا رو ببوسمخجالت

تو حرم یه آرامش خاصی داشتیم هممون...توهم آروم بودی...مردمو نگاه می کردی و سعی می کردی کاراشونو تقلید کنیمحبت

ازاون روز اول شبو بابا می رفت حرم و ما می موندیم هتل بعد تو و بابا می موندین هتلو می خوابیدین ما هم ساعت 3 صبح می رفتیم حرم .چون ساعت 3/30 اذان بود بعد نمازم می رفتیم زیارت.خدا می دونه چه لذتی داشت.یه روز هوا ابری بودو رعد و برق میزد .منم که دیوونه ی باروونبغلمی خواستم تمام حرمو بغل کنمو ببوسمبغلبعد که بارون شروع کرد به باریدن یعنی اون لحظه دیگه هیچچی نمی خواستم.با خاله سمیرا لیوان گرفته بودیم سمت آسمون آب بارونو جمع کنیمخندههمه یه جوری نگاهمون می کردنخندهبعد ام که یکی از خادما که فرشارو جمع کرده بود رو گاری گفت هر کی می تونه یه کمکی کنه.بعد منو خاله سمیرا و عمو بهرنگ بدوبدو رفتیم کمکراضیروز جمعه هم دعای ندبه حرم بودیم.خدا ....چه لذتی داشت....یادش بخیر...روز شنبه هم که روز آخر بود همه خادما حرمو جارو می کشیدنو می خوندن :به عشق تو یاهو می کشم حرمتو جارو می کشم آقا فدات شم....آقا فدات شم ... قربون صفا و کرمت .که منو راه دادی حرمت .آقا فدات شم.آقا فدات شم..می خوندنو راه می رفتن ماام دنبالشون می رفتیم تا خاکشون بشینه رومون...دور تا دور حرم رفتنو بعد یکی از خادمای مسن که انگار تو صورتش خورشید می درخشید دعا کرد و هممون آمین گفتیم...آخ آقا الهی که من فدات شم ...هنوزم که یادم میاد می خوام گریه کنم...گریهآرزو میکنم به زودی امام رضا(ع)بطلبه انشالله...خلاصه تا ساعت7 برمیگشتیمو تا صبحانه استراحت می کردیم بعد تازه تازه تو بیدار میشدی

البته بابا یکی دو بار دیگه ام شما رو برد حرم...

یه روز منو خاله سمیرا پیشت بودیمو بابا وعمو بهرنگ رفتن موجهای آبی یه بارم که اونا مراقبت بودن ما رفتیم . جات خالی خیلی خوش گذشت اما نگران نباش بفکر تو ام بودیم...بردیمت سرزمین عجایبچشمک

یه اتفاق جالبی که افتاد این بود که تو چرخ و فلک با یه پسر بچه که خیلی شبیه تو بود با هم نشسته بودید. حتی مامان اونم تعجب کرده بود .تعجبفقط اون 4 ساله ش بود. اسمشم اگه درست یادم مونده باشه سا میار بود احتمالا"

امید وارم هرجا که هس همیشه شاد وسلامت باشهبوس

یه شبم رفتیم شاندیز و تو یه رستوران با صفا شام خوردیمخوشمزه

تازه مترو هم سوار شدیمخندونک

البته اینجا خوابی ولی بعد که بیدار شدی خیلی از مترو خوشت اومده بود از فرداش هی می گفتی کی می ریم قطار سوار شیمآرام

قرار بود که 11ام برگردیم ولی به پیشتهاد بابا قرار شد 10ام بریم کیش...و اینجوری شد که 10ام با پرواز 3/30 رفتیم کیش که می خوام پستشو سر فرصت بذارم تا فردا یا پس فردا انشالله

انشالله که توام یه روزی بتونی افتخار خدمت به امام رضا(ع)رو داشته باشی و از خادما بشی عزیزم...انشالله که همه ی جاهای سخت خصوصا" بلافاصله بعد از مرگ امام رضا(ع)کنارمون باشه....آمیییینبای بای
 

پسندها (2)

نظرات (1)

♥مرجان مامان آران و باران♥
8 تیر 93 12:10
سلام عزیزمم زیارت قبوللل خوشبحالتون منم انقدر دوست دارم بیام ولی فعلا با این دوتا ووروجک نمیشه تولدت مبارکککککککککک فدات شم همیشه شاد باشیدد میبوسمتونننننننننننننننن
شادی
پاسخ
سلام مرجان عزيز دلم مرسي گلم خدا انشالله زود تر زيارت نصيبتون كنه با گلاي خوشگل و نازت و همسر خوبت هميشه خوشبخت باشين