آرین آرین ، تا این لحظه: 13 سال و 10 روز سن داره

بنده ی سفارشی

میگن فصل بهار توراهه اما من میگم تو خونه ماست

به نام خدا آرین خوشگلم سلام الان درست یه ساعته که تو خوابی ومن دارم برات مطلب مینویسم.خواستم یه تغییر کوچولو تو عنوان بدم که دستم خوردو همش پاک شد همش از تو گفتم ازاینکه چطور موقع دیدن ماهییا دهن کوچولوتو بازو بسته میکنی ازاینکه چطور ماهرانه با موبایل گیم بازی میکنی   از اینکه چطور میری وای میستی رو میز و بعد میترسی   وکلی چیزای دیگه که ثابت میکرد با وجود تو بهار همیشه تو خونه ی ماست نه هیجای دیگه فقط حیف که وقت ندارم دوباره بنویسم آرینم بهارم عاشقتم مامانم     ...
12 اسفند 1391

مامان بودن کوتاهه

به نام خدای بخشنده و مهربون گلکم سلام وقتی به زندگیمون فکر میکنم-به زندگی پاک وآرومه سه نفرمون-به آرامشی که از هم میگیریم-به معنی ای که از هم داریم-به رنگ وبویی که تو به عشق من وبابا بخشیدی-به خدایی که مارو فراموش نمیکنه....احساس می کنم چه قدر خوشبختم و این خوشبختی رو برای همه ی دلای با خدا آرزو میکنم امروزا گذر زمانو خیلی احساس میکنم.عمرا به نظرم کوتاه شده.دیروزمو میبینم امروزمو وفردامو بعدشم پس فردامو ...میترسم اما امیدوارم نه به خودم نه به عملم به لطف خدا...میگم راستی چرا اینقدر عجله میکردم که بزرگ شی؟مگه تو همش چه قدر بچه ای؟ چه قر نوجوون؟چه قدر جوون؟باید قدر لحظه به لحظه تو بدونم.آخه مامان بودن خیلی کوتاهه...اینگار همین دیروز بود...
7 اسفند 1391

مامانی شرمنده

به نام خدا آرین شیرینم سلام نمی دونم از کجا شروع کنم .نمیدونم اینکه کمتر به وبلاگت میرسمو بندازم تقصیر کار خونه یا کلاس زبانم یا تقصیر خودت که نمیذاری من با کامپیوتر کار کنم. به هر حال از امشب که جمعه شبه تصمیم گرفتم هر شب جمعه برات بنویسم.اولا بذار همینجا از خاله شیما جونت که همیشه به وبلاگت سر میزنه واز طرف خودشو آتیلا خوشگله برات نظرای قشنگ میذاره تشکر کنیم.خاله جون و پسرخاله دوستون داریم. آرین گلم جمعه هفته قبل بعد از سه تا مهمونی از فرداش تا سه روز تب داشتی.هیچی تو دنیا نمیتونه منو بابا رو بیشتر از ناخوشی تو غمگین کنه. بابات که همیشه منو نصیحت میکنه که قوی باش ازغصه تو داشت گریه می کرد که مچشو گرفتم.وقتی اسم تو بیاد دنیا واسه بابا...
28 بهمن 1391

یک ونیم سال به شیرینی عسل 2

به اسم خدا عزیز دلم خیلی غصه می خورم که دیردیر به وبلاگت سر میزنم دلم میخواد لحظه به لحظه ی خوشبختی رو که خدا بواسطه ی تو طعم شیرنشو به من میچشونه اینجا ثبت کنم.همه دلبریهاتو همه ادا اصول شیرینتو...متاسفم که وقت کم میارم.ازت ممنونم به خاطر همه ی وقتایی که میای بغلم میکنی واون لذت وصف نشدنیو بهم هدیه میدی دوست دارم عزیزم خیلی زیاد تو این عکس تقریبا 5 ماهه ای تازه به کمک عروسکات تونستی بشینی آرین گلم این عکسو تقریبا 6یا7 ماهگیت گرفتم اون موقع ها هر شب تا ساعت 3ونیم بیدار بودی رکوردت 5صبح بود ولی حالا میدونم که من بلد نبودم بخوابونمت.تو این عکسم ساعت3س تو این عکس نه ماهته و حسابی آقا شدی و خودت نشستی   ...
19 دی 1391

یک ونیم سال به شیرینی عسل1

به نام خدا آرین شیرینم یک ونیم سال از وقتی که قدم تو دنیای من و بابا گذاشتی و با خودت یه دنیا دلخوشی وخوشبختی آوردی میگذره دلم میخواد یه بار دیگه این روزای قشنگو با هم مرور کنیم.بهتره هرچه زود تر شروع کنیم تا تو از خواب بیدار نشدی.... این اولین عکست بعد از فرودت از بهشت به دنیای خاکی ماست که بابا از مانیتور بیمارستان گرفته.اون موقع هنوز چشمای من به ذیدن روی ماهت روشن نشده بود این عکسم واسه اولین باریه که دیدمت و همه ی دردام فرامشم شد آخ خ خ خ که چقد عاشقتم یادم میاد که اون روزا با بابا تورو میذاشتیم جلومون همین طور با دقت نیگات میکردیم سیرمونی نداشتیم که! یادمه اون موقع پات تا زانو تو دهن بابات جا میشد اونقدر آرومو بی سر ...
19 دی 1391

مادر=نگران

  به نام خدا اولین باری که چشمام به روی ماهت روشن شد تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که من تا حالا کسی رو دوست نداشتم!اون قدر دوستت داشتم که احساس ترس می کردم.وحشت داشتم از اینکه یه لحظه نگاهمو ازت بردارم.منتظر بودم که این حس بگذره  مدام از مامانم میپرسیدم که این طبیعیه؟مادرم لبخند میزد میگفت آره ولی نمیگذشت .یادمه تا صبح چشم رو هم نذاشتم تا صبح آیت الکرسی و چاهار قل و ون یکاد می خوندمو فوت میکردم رو صورتت اون حس نه تنها هیچ وقت کمرنگ تر نشد بلکه لحظه به لحظه بیشتر شد تنها اتفاقی که افتاد این بود که من بهش عادت کردم! اما یه قولی دادم به خودم اونم اینکه نذارم نگرانی هام مانع بشه از اینکه تو اون چیری که قراره بشی نشی واین...
4 دی 1391

یلدای برفی

عزیز دلم آرین گلم امشب شب یلداست.یه شب خیلی قشنگو برفی. خیلی سال بود که دیگه برف به این زیادی نداشتتیم.همیشه موقع بارندگی یه احساس خیلی خوبی دارم فکر میکنم خدا داره آدمارو می بخشه. امشب خونه مامان نازی مهمون بودیم یه شام خوشمزه دست پخت مامان نازی بعدشم بساط پشمکو حلوا و هندونه.توام کلی کیف کردی.جا داره خدا رو واسه خاطر این نعمت بزرگو این خونواده ی صمیمی و گرم شکر بگیم. راستی الان که ساعت یه ربع به دوئه بیست ویک دسامبره.روزی که از یه سال قبل شایعه کردن روز قیامته. یه قوم وحشی 5000سال پیش یه چیزی گفته حالا همه باور کردن اون وقت قربونش برم خدا اینهمه تو قرآن و تورات و انجیل گفته وقتشو جز من هیچکی نمیدونه اونوقت کسی باور نمیکنه.خدایا و...
1 دی 1391

انرژی بابا

سلام بابایی نازم این اولین مطلبیه که بابا داره واست مینویسه اول اینکه میدونی چرا بهت گفتم انرژی بابا چون تو باعث انرژی گرفتن منی میخوام یه کم برات حرف بزنم عزیزم تو از وقتی که به دنیا اومدی و تو جمع سه نفری ما وارد شدی به زندگی من و مامانت رنگ و بوی دیگه ای دادی منو بیشتر از قبل عاشق مامانت کردی و بهم افتخار بابا بودن رو دادی ازت ممنونم که باعث شدی من این حس زیبا رو تجربه کنم امیدوارم روزی برسه که من یک همچین روزی رو به تو تبریک بگم و تو شادی تو منم سهیم باشم پسر عزیزم من و مامانت به خاطر اینکه پیش مایی خیلی خوشحالیم تو  از وقتی به دنیا اومدی به من اونقدر انرژی دادی که حاضرم هر کاری بکنم که تو همیشه شاد و سالم وموفق باشی ا...
20 آذر 1391

دوست من

سلام باباجونم ارين عزيزم الان كه واست دارم مينويسم داري اماده ميشي كه بخوابي وخواب فرشته هارو ببيني پسر عزيزم تو و مامانت تمام لحظه هاي تنهايي منو پر كرديد و شادي و نشاط خاصي به زندگي من داديد تو و مامانت ارزشمند ترين فرشته هاي زندگي منيد دوستون دارم و عاشقتونم پسر عزيزم لحظه شماري ميكنم تا كمي بزرگتر شي تا تو رو با خودم همه جا ببرم و طعم لذت هاي زندگي رو بهت بچشونم من مطمعنم تو لايق ترين فرد روي زميني من خوشحالم كه تو رودارم تو اونقدر ناز و باهوشي كه منو به فكر ميندازي به فكر اينده كه تو چقدر موفق خواهي بود اميدوارم تو موفقيت هات كنارت باشم دوست دارم دوست و بابات علي ...
20 آذر 1391

بنده سفارشی

به نام خدای بخشنده ومهربان امنا بالله و توکلنا علی الله اللهم اننا نسئلک خیر امورنا کلها و نعوذ بک من خزی الدنیا و عذاب آخره یادمه یکی از شبای قدر به خدا گفتم "اگه تو تقدیرم هست که مادر بشم ازت می خوام بهم لیاقت بدی که مادر یکی از اون بنده های سفارشی ت  باشم همونا که بینشون با بنده های دیگه ت فرق می ذاری" گفتم "میخوام پارتی منو باباش باشه پیش شما می خوام واسمون شفاعت کنه " و اون وقت خدا تورو به ما داد سفارشیه سفارشی....بعد برات دعا کردم گفتم خدایا سهم و روزی پسر مارو از: عمر سلامتی ذکاوت زیبایی عزت واحترام و محبوبیت عشق و معرفت آرامش وامنیت ایمان اعتقاد ثروت و روزی و برکت علم و آگاهی و تسلیم و از همه مهمتر ...
10 آذر 1391