آرین آرین ، تا این لحظه: 13 سال و 11 روز سن داره

بنده ی سفارشی

مادر=نگران

1391/10/4 0:49
نویسنده : شادی
890 بازدید
اشتراک گذاری

  به نام خدا

اولین باری که چشمام به روی ماهت روشن شد تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که من تا حالا کسی رو دوست نداشتم!اون قدر دوستت داشتم که احساس ترس می کردم.وحشت داشتم از اینکه یه لحظه نگاهمو ازت بردارم.منتظر بودم که این حس بگذره  مدام از مامانم میپرسیدم که این طبیعیه؟مادرم لبخند میزد میگفت آره ولی نمیگذشت .یادمه تا صبح چشم رو هم نذاشتم تا صبح آیت الکرسی و چاهار قل و ون یکاد می خوندمو فوت میکردم رو صورتت اون حس نه تنها هیچ وقت کمرنگ تر نشد بلکه لحظه به لحظه بیشتر شد تنها اتفاقی که افتاد این بود که من بهش عادت کردم!

اما یه قولی دادم به خودم اونم اینکه نذارم نگرانی هام مانع بشه از اینکه تو اون چیری که قراره بشی نشی

واینکه بهت احترام بذارم  ومن بهت احترام میذارم به تو به خودم وبه همسر گلم

علی و آرین دوستون دارم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

شیما جون
8 آذر 91 14:30
سلام پسر خاله
گشایش وبلاگت رو تبریک میگم
یادته اون موقع قبل از این که بییام زمین اونجا با هم دوست شدیم، و تصمیم گرفتیم نی نی های این دو تا خاهر دیوونه شیم؟
ببخشید که من یک سال تنهات گذاشتم
آخه این مامان من از من میترسید
نمی دونست که چقدر شیرینم مثل پسر خالم عسلم.
امیدوارم دوستیمون به پاکی بهشت پاک
به بزرگی بهشت بزرگ
و به زیبایی بهشت زیبا باشه.
بیا قدر این مامانامونم بدونیم
آخه خیلی دوستمون دارن.