یک ونیم سال به شیرینی عسل1
به نام خدا
آرین شیرینم یک ونیم سال از وقتی که قدم تو دنیای من و بابا گذاشتی و با خودت یه دنیا دلخوشی وخوشبختی آوردی میگذره دلم میخواد یه بار دیگه این روزای قشنگو با هم مرور کنیم.بهتره هرچه زود تر شروع کنیم تا تو از خواب بیدار نشدی....
این اولین عکست بعد از فرودت از بهشت به دنیای خاکی ماست که بابا از مانیتور بیمارستان گرفته.اون موقع هنوز چشمای من به ذیدن روی ماهت روشن نشده بود
این عکسم واسه اولین باریه که دیدمت و همه ی دردام فرامشم شد آخ خ خ خ که چقد عاشقتم
یادم میاد که اون روزا با بابا تورو میذاشتیم جلومون همین طور با دقت نیگات میکردیم سیرمونی نداشتیم که! یادمه اون موقع پات تا زانو تو دهن بابات جا میشد
اونقدر آرومو بی سر صدا بودی که حتی وقتی گشنه ات میشد بجای گریه انگشتاتو با شلپ شلوپ میمکیدیبا خودم میگفتم خدایا یعنی یه روزی میاد من بگم وااااااای آرین کلافه م کردی چقدر شلوغی میکنی آخهحالا شکر خدا همون قدر بازیگوشی ولی من هیچ وقت چیزی بهت نمیگم
چقدر مامانازی و بابا با من بحث کردن تا اجازه دادم ببرنت ختنه ت کنن اگه با من بود که میگفتم خودش بزرگ شد میره ختنه میکنه
این عکس درست واسه قبل رفتنته آخ که چقدر بعدش من تو با هم گریه کردیم راستی دست ماما نازی درد نکنه که چقدر زحمتمونو کشید هم اون موقع هم وقتی زردی داشتی
منظورم اینجاست که شکل نارنگی شده بودی.ببین بعد اینکه از دستگاه در اومدی چه سفید برفی ای شدی
بعد از دوماه که برگشتیم خونه مون دیگه منوبودم و تویی که همه ی لحظه هامو پر کردی.با خنده هات خندیدم و با گریه هات گریه کردم با هر پیشرفت کوچیکت یه دنیا کیف کردمو با هر مریضی گوچیکت مردمو زنده شدم هر بار که موقع واکسنت نزدیک میشد از یه هفته قبل من جای تو بی تابی می کردم این عکس واسه واکسن دو ماهگیته بگردم الاهی
این عکسم واسه اولین باریه که سرتو نگه میداشتی
اینجا هم بابا سرت کلاگیس گذاشته بودیم کلی خندیدیم تو ام از خنده ما ذوق میکردی