آرین آرین ، تا این لحظه: 13 سال و 11 روز سن داره

بنده ی سفارشی

دیگه چه خبر؟

1392/1/18 16:33
نویسنده : شادی
1,377 بازدید
اشتراک گذاری

بنام خدای مهربون

آرینم عزیزم سلام

خوب خدا رو شکر بالاخره یه فرصتی پیدا شد تا دوباره بیام سراغت

اووووه چه خبرا....از کی برات ننوشتم؟چارشنبه سوری داشتیم...عید داشتیم....سفر داشتیم ...سیزده بدر داشتیم...اوووه

خدارو شکر خیلی بهمون خوش گذشت.فقط یه چیزی هست که یادم میافته دلم یه کم میگیره ...درست سال پیش همین موقع ها تصمیم گرفتم با توکل به خدا وکمک مامانم واسه نگه داشتن تو کورس زبانمو شروع کنم و حالا درست بعد یه سال باید رهاش کنمگریهاخه مامانازی به خاطر دیسک گردنش دیگه نمیتونه ازت مراقبت کنه اما عوضش بابت قول داده کاری کنه که این مدت زیاد طولانی نشه

خوب بریم سر اصل مطلب خاطرات شما پسر گلم...

عزیزم چارشنبه سوری امسال خونه عمه پریسا بودیم که کلی هم مهمون داشتن و به شما خیلی خوش گذشت فرداش روز عید بود که مامان جون وباباجون رفتن استانبول عمه پریسا اینا رفتن شمال.ماهم بعد چند تا عید دیدنی ...

دیدیم اه تنها شدیم واسه همین رفتیم دنبال آتیلا که باباش سه چار روز خونه نبود باهم رفتیم خوشگذرونی....

رفتیم ناهار خوردیم ...گشتیم...حالا بماند که شما دو تا فسقلی چه بلاهایی سر ماماناتون آوردیناوه

بعد اومدیم خونه حساب کریم دیدیم هنوز سه چار روز دیگه مونده تا بریم سفر حالا چیکار کنیم که حوصله مون سر نره که تو دست بکار شدی پیش خودت گفتی مامان جون غصه نخور نمیذارم حوصله ت سر بره

چه جوری؟این جوری...

حالا ممکنه فکر کنی من چه طور با این شرایط جرات کردم با تو برم سفر.خصوصا که جدیدا یه عادتی کردی که تا چیزی باب میلت نباشه یا مثلا بخوای خودتو لوس کنی هر جایی که باشه تیر دراز میکشی

این جوری...

راستش اولش خیلی بابت این کارات نگران میشدمو احساس بی کفایتی میکردم تا اینکه یه روز علی عزیزم کتاب مادر کافی رو بهم داد یه جمله توش بود که خودش یه کتاب بود همین یه جمله ش تمام نگرانیهای منو شستو با خودش برد از اون روز به بعد نه تنها حال من خیلی بهتره که حال توام خیلی بهتره واحساس میکنم بهانه هات کمتر شده وبچه ی شادتری شدی اون یه جمله هم این بود که برای تربیت بچه ها چندین وچند هزار راه وجود داره که البته همشون واسه بعد شش سالگیه و این که بچه ها تا قبل شش سالگی به تربیت خاصی نیاز ندارن و خودشون روند طبیعی رو طی میکنن و در این مدت فقط به یک والد خونسرد ومطمئن نه مضطرب نیاز دارن تا باهاشون همراهی کنه واینکه احساسات والد از طریق یه سیم نامرئی به فرزندشون منتقل میشهمتفکر

همین جمله ها باعث شد من با وجود تمام تلاش های تو منتظراز این سفر نهایت لذت و ببرم

ادامه دارد...خنده

ادامه مطلب یادت نره

 

آتیلا دست تو لیوان

آتیلا وآرین در گردش

آرین میره عید دیدنیآرین خسته

البته الان دیگه بغل باباش نمیشینه(موفقیت بزرگ)

قربون نگاه نگرانت بشم

الهی قربون اون قیافه ی نگرانت بشم من

حین ارتکاب جرم

آرینحین ارتکاب جرم

پس از ارتکاب جرم

آرین پس از ارتکاب جرم

یادمه داد زدم علی بیا علی اومد فکر کرد منظورم اینه که بهت یه چیزی بگه بعد من گفتم بدو دوربینو بیار

از حرصش می خواست یه چیزی بهم بگه ولی قربونش برم نگفت قیافه ش خیلی دیدنی بودمنتظر

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

خاله شيما
18 فروردین 92 18:08
واي شادي جون چقدر قشنگ نوشتي... عكسها هم ماه شدن... فداي خرابكاري هاي آرين خاله ميشم... شلوغه ديگه ماشاا... عزيزم گردش و خوش گذروني با شما تو اون چند روزي ك مرتضي نبود خيلي عالي بود دستتون درد نكنه ك خيلي خوش گذشت...