دست تو یا دل من
بنام خدا
آرین نازم سلام
بالاخره شیطونیات کار دستمون داد...
از بالای قفسه ی اسباب بازی ها افتادی و استخون بازوت مو ور داشت....
دست تو بود یا دل ما؟!
احساس می کردم دلم داره ریش ریش میشه....
یکی از دعاهام همیشه اینه که خدا راضی نشه دل مادری از غم بچه ش درد بکشه...
عید فطرم همینو از خدا عیدی خواستم که که دل مادرارو با شفای بچه هاشون شاد کنه....
بماند که تو این مدت چی کشیدیم چون هم می دونم بدون گفتن هم هر کسی میتونه درک کنه وثانیا" نمی خوام ناشکری بشه که معتقدم خدا به شدت بهمون رحم کرد ...
خدایا شکر....
اما باید تشکر کنم...اول از خدا که بهمون رحم کرد و تو رو با کمترین آسیب نجات داد ثانیا"مامان ومامان بزرگ وخاله سحر وتارا که تا از موضوع با خبر شدن خودشونو رسوندن بیمارستان و کلی ام اشک ریختن...بعد از گچ گرفتن دستت مامان اعظم خبر دار شد که گفت کجایید می خواست بیاد گفتیم ما میبریمت پیشش که بعد عمه پریسا زنگ زد و پشت تلفن هق هق گریه می کرد...وقتی رسیدیم خونه مامان اعظم تو خواب بودی وقتی مامان اعظم تو رو اونجوری دید که دستت تو گچ بود افتاد رو پله ها و اونقدر گریه کرد که نزدیک بود ازحال بره ...این در حالیه که حتی وقتی آبا بیمارستان بستری بود مامان فقط دعا می کرد وذکر میگفت اونجا بود که فهمیدم چه قدر دوستت داره چون هیچ وقت اونطور ندیده بودمش حتی بابا حسینم چشماش پر اشک میشد رو شو میکرد اونور تا ما گریه شو نبینیم...بعدم بیست تومن گردوند دور سرت و دویست تومن گذاشت تو جیب پیراهنت گفت هر چی دلش خواست براش بخرید...
بعد که اومدیم خونه بیدار شدی و بیتابی می کردی که عمو مرتضی و خاله شیما اومدن در حالی که بغض کرده بودنو معلوم بود قبلا"گریه کرده بودن....با دیدن اونا و اسباب بازی که برات خریده بودن کمی حالت بهتر شد....
اون شب تا شش صبح بیدار بودی....فرداش عمه پریسا با سه چار تا کادوی رنگارنگ اومد دیدنت هنوز نرفته بود که مامانی وسحر ودایی فردین وخاله سپیده اومدن همشون برات اسباب بازی خریده بودن.. فردا صبحش هم عمو امير و زن عمو الناز و صدف و سينا خوشگلا اومدن كه يه قطار خوشگل برات خريده بودن كه خيلي ام دوستش داري.....
دست همگی درد نکنه که تو روز سختمون کنارمون بودنو تنهامون نذاشتن...یه تشکر ویژه ی ویژه هم از بابای گلت که با اینکه از چشماش میخوندم دلش خون گریه میکنه خم به ابروش نیاورد و با خنده و شوخی سعی میکرد دلداریم بده...
جز اینا به کسی خبر ندادیم تا کسی تو زحمت نیفته....
امروز 8 روز میگذره و من برای همه ی بی تابی هات و بی اشتهایی و بد اخلاقی هات غصه می خورمو بهت حق میدم و برای سلامتیت دعا می کنم.....
آرین خوشگلم دوست دارم
عکس در بیمازستان قبل از عکس برداری(اونقدر گریه کردی تا خوابت برد)
عکس های قبل از این اتفاق:
و عکس خان کوپولوی عسلم: