این روزا روزای دلتنگیه.....
بنام خدا
آرین گلم سلام
تو شهری که ما زندگی میکنیم مهد کودک یعنی زندون....خیلی گشتم تا جایی رو پیدا کنم که که تو بتونی یه چند ساعتی در روز با هم سن سالای خودت بازی کنی و هم لذت ببری هم کمتر حوصله ت سر بره...ولی ....هیچی نگم بهتره....
این روزا روزای دلتنگیه...وقتی افسرده میشم بیشتر از همه دلم برای این میگیره که از دیدن این همه دلخوشی های خدای مهربونم کور میشم...حس افسردگی یه جورایی واسه آدم لذت بخشه چون نفسش کمک خواستنه...یعنی میخوای یه تحول بزرگ ایجاد کنی ولی نمیدونی از از کجا و چه جوری...می خوای همه متوجه این حالت بشن...میخوای یکی بیاد دستتو بگیره ...یه پیشنهاد ...یه راه حل که همه چیزو عوض کنه....منتظری یکی پیدا بشه بیاد تورو از این وضعیت نجات بده...ولی اون کس هیچکس نیست بجز خودت ....البته نه خود خالیت...خودت که به خدا توکل کرده باشی....آآآآآآآآآآآآآآخ خ خ ....چه قدر از بعضی کارای گذشته م پشیمونم....آآآآآآآآآآآآآخ خ خ که چقدر پیش خدای خودم خجلم....آآآآآخ که چقدر متضررم....
دلم میخواد بگم ...برای علیم بگم...وقتی که فکر میکنم میبینم تمام خوبیو زیباییمو از نگاه تو دارم...مهربونم تو همیشه اونقدر از من ستایش میکنی ومن تحسین میکنی که من باورم میشه زیبا وخوبم...تمام ا ارزشی که دارم از توست...اونقدر به من بی منت میبخشی که باورم میشه اون چیزیو که نیستم...در حالی واقعیت من تویی...تو خودت لایق همه ی خوبی های عالمی....من خود ناچیزمو پشت هیبت تو پنهان کردمو باور کردم که این هیبت از منه...شاید حتی اجازه دادی من تورو محتاج خودم ببینم.......با اینکه میدونستی این طور نیست خواستی که من این طور فکر کنم... تو بزرگتری دارایی منی عزیزم ...دوستت دارم و ازت ممنونم...بخاطر گذشته...حال...آینده منو ببخش
خدای مهربونم من از خودم نا امیدم ولی به تو امید وارم....خودمو...پسرمو...همسرمو....همه عزیزامو به تو میسپارم...
ربنا امنا فاغفر لنا وارحمناوانت خیر الراحمین......